هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

دختر نازم هلا

1391/8/27

سلام دختر بابا خ یلی دوست دارم  شبها عادت کردی که پیش من بخوابی . راستی به تخم مرغ میگی تخم لوغ
27 آبان 1391

نوشتن هلا91/8/7

سلام دختر گلم صبح پائیزیت بخیر بابایی هرچند هنوز خوابی دیشب برات کتاب آموزش حروف انگلیسی خریدم خیلی دوسش داری میگی میخوام اسم خودمو یاد بگیرم ،اسم مامانی ،اسم بابایی و.... تازه حرفM رو یاد گرفتی اول اسم مامانی و حرفH خودت وحرفN اول اسم بابا. برات خیلی آرزو های بزرگی دارم.   راستی یه آقای مدیر هست که همیشه کارای اشتباه تورو بهت گوش زد میکنه و اصلا کار اشتباه رو دوست نداره وتو خیلی ازش حساب میبری البته این آقای مدیر خیالیه و وجود خارجی نداره. موفقیت تو آرزوی مامان و بابا  دوستت دارم اندازه آسمون ...
8 آبان 1391

دختر دوزبانه من

سلام خانم گلی  دیگه واقعا بزرگ شدی و این اتفاق رو همه حس می کنند با کارهای عجیب و شیرین زبونی های جالبت  دوستت دارم  در حال حاضر از 1 تا 10 رو بدون کمک من و با تسلط انگلیسی می شمری  اشکال هندسی رو می شناسی (مثلاث: ترای انگلو ... خدا را شکر می کنم دختر نمونه ای مثل شما دارم و از اینکه سالم و سامتس روزی هزار بار شاکر خدا هستن  گلم دوستت دارم  تازه جدیدا بعد از رفتن عروسی مرجان دائما می رقصی و می گی (من مرجامم )و البته زیبا رقصیدن رو تازه یاد گرفتی گلم
22 مهر 1391

هلا خانم big شده

سلام خانم گلی چند روز پیش عکس همه رو تو دفتر نقاشیت کشیده بودی و خیلی دید جالبی نسبت به همه داری عالی بود اجاج : لباس (ر) هم نمی گی  
27 شهريور 1391

هلا خانم big شده

سلام خانم گلی چند روز پیش عکس همه رو تو دفتر نقاشیت کشیده بودی و خیلی دید جالبی نسبت به همه داری عالی بود اجاج : لباس (ر) هم نمی گی  
27 شهريور 1391

رفتیم دریا (دیا)

مامان جان 3 روز من و شما و بابایی با هم رفتیم شمال محمود آباد حسابی به شما خوش گذشت صبح که چشمت رو باز می کردی با بابایی می رفتی دریا تا ظهر و بعد از ظهر هم به همین صورت و واقعا بهت خوش گذشت همه ازت عکس می گرفتن با اون مایو قشنگت و همه ازت عکس می گرفتن و تمام دایی ها(پسر جوانهای اطراف ساحل )با هات بازی می کردن و خیلی نترس میدویدی توی دریا و دهنت رو به زور می بستی که آب تو دهانت نره عزیزم برایت عکس هم می زارم تو وبت دوستت دارم یه عالمه
6 شهريور 1391

هلا و بهرخ و فوتبال

هلاجان سلام عزیزم یه روز به بهرخ گفتی خیلی( بی مقدمه )  تو دختر خاله منی ؟ که جیغ همه بالا رفت . بهرخ بهت یاد داده می گی مهنی : مهدوی کیا  
6 شهريور 1391