هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره

دختر نازم هلا

سخنان برجسته

هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد.ارد بزرگ   اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است. شوپنهاور   هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . اُردبزرگ   تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی بر آورده می سازند .ارد بزرگ   فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . اُرد بزرگ   ای مهر مادری که مقدس ترین محبت ها هستی ، از وصف عظمت آسمانی تو زبان زمینی ما عاجز است ....
2 خرداد 1390

بدون عنوان

دختر عزیزم سلام دیشب خونه خاله بودیم که به اندازه شاید بیشتر 20 بار گفتی (این چیه ) که دل همه را بردی و تا آخرین لحظه داشتی شیطنت می کردی موقع خواب رفته بودی پاکت ماکارونی را آورده بودی می گفتی این چیه ما هم در جواب گفتیم ( به به ) که انتظار داشتی همون موقع شب بتونی بخوریش حالا موقع عادی چیزی نمی خوری اون موقع اشتهایت باز شده بود خیلی دوستت داریم مامانی همه به من می گن کمتر بهت برسم ول یمن همچنان عاشقانه به کار خودم ادامه می دم
2 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم دیروز از صبح تا شب هیچ چیزی نخوردی نمی دونم چرا اصلا اشتها نداشتی منو بابا را خیلی نگران کردی و اعصابمان  به هم ریخت ازت خواهش می کنم بخور برایت کوکو سیب زمین یبا سبزی معطر ولی نخوردی ، سوپ درست کردم نخوردی ، شیر برنج نمی خوری در هر صورت هیچ چیزی نمی خوری امیدوارم مثل قبل سر حال بشی و اشتهایت برگرده عزیز مامان ...
1 خرداد 1390

دانشگاه رفتن مامان

امروز از صبح که سر کار بودم ب، ساعت 1 هم رفتم دانشگاه تا ساعت 8 و جدایی از دخترم واقعا سخت و امیدوارم منو به خاطر این همه ساعت جدایی ببخشی البته همچین هم بهت بد نگذشته دختر بابایی بودی عزیز بابایی بودی دوستت داریم
28 ارديبهشت 1390

کتاب خواندن نیمه شب

دخترم سلام برایت بگم از کارهایت دیشب ساعت 12:30 نیمه شب وقتی همه جا را تاریک کرده بودیم برای خواب و رفتی و کتاب ( می می نی ) را آوردی وقتی میگفتم تو هم مثل می می نی بخند خیل یقشنگ می خندیدی و وقتی میگفتم گریه می کنه دستها تو می گذاشتی روی گوش هایت به جای اینکه دستها تو بگذاری رو چشمهایت تازه دیشب با بابایی آب (پای مرغ و خود پای مرغ)  را خوردی  حتی از سوپ ماهیچه ای که برایت درست کرده بود اونو بیشتر دوست داشتی خیلی بلایی ، وقتی آب می خوری دندانت می خوره به استکان و صدا می ده که خیلی خوشت می یاد البته من و بابایی بیشتر لذت می بریم عزیز دلم     دوستت دارم ...
28 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

هلا دخترم سلام ازخدا می خوام هر روز صبح که از خواب پا می شی شیرین تر از صبح روز قبل باشی بابایی دیشب فوزولی ها ی تو به اوج خودش رسید وتو با کشیدن کشوی میز تلفن، تلفن و میز رو انداختی  روی خودت وکلی گریه کردی و منو مامانی رو حسابی نگران کردی . دختر گلم ، گل سنبلم بیشتر مواظب خودت باش ...
27 ارديبهشت 1390