هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره

دختر نازم هلا

بعد از چند وقت ...

دختر نازم سلام هلاجان مامان چند وقت كه سرم خيلي شلوغ بوده و مشغول امتحان و اداره بودم امروز سرم خلوت تر شده و برايت كمي از شيرين كاري هاي تمام ناشدنيت مي نويسم : از ادبت كه همه و همه و رو مدهوش كرده به قول دايي (داداش يا همون داش ) كلا نظيفي و خيلي منطقي نوع بازي كردنت خاص خيلي مهربوني ، خيلي ارام و با آرامش خاصي بازي ميكني جديدا مي گي : بيا بيشين لينجا ، now من (نوبت من )‌ ديروز حدود 1 ساعت جلوي ظرف شويي داشتي آب بازي مي كردي دندانهاي نيش بالاييت كامل و پايينيت دارن در مي يان و چهره ات كاملا عوض شده موقع عكس انداختن ژست ميگيري و بعد خودت هم مي ياي نگاه مي كني باز هم مي نويسم
8 بهمن 1390

دخترم هلا جیگربابا ، نفس مامان

بابایی خیلی وقت بود که توی وبلاگت هیچی ننوشتیم شرمنده بابایی . بابایی تازه گیها به بخور میگی :بوجور  مثل مامانی که بهت با سرنگ قطره میده ، دیشب به بابایی قطره میدادی بابایی چندتا از عکساتو میذارم تا همه دنیا از دیدنت کیف کنن.  عزیزم خیلی دوست داریم  منو  مامانی هنوزم باورمون نمیشه که خدا ی مهربون به ما یه دختر ناناز اونم به این خوشگلی داده.   همیشه شاد و خندان باش   ...
27 دی 1390

بدون عنوان

مامان جونی سلام چند روزه که یاد گرفتی به جای اینکه بگی (حالا من) می گی (now من ) خیلی پیشرفت کردی و خوشحالم توی دست من و بابایی عکس به قول خودت بچه ها می کشی و به این می گی laf cray ferawn و خودت هم همزمان همون کار را انجام می دهی مامان یخیلی کارها ی زیادی یاد گرفتی ولی نتاسفانه من الان وقت ندارم بای ...
10 دی 1390

1390/10/6

بابایی نیمه های شب از خواب بیدار شدی و رفتی کتاب و مدادرنگی هاتو اوردی ومنو از خواب بیدار کردی و گفتی بابا بیا یعنی بیا با من بازی کن . بعد رفتی کنترل تلویزیون و آوردی کفتی نانای یعنی برام برنامه کودک بزار . ولی دیشب  تشنه ات بود و مامانی بهت آب داد و تو راحت خوابیدی. راستی بابایی دیروز خونه بابا جعفر اد گرفتی بگی برو . تو میخوای بگی برو میگی " بو" بابایی خیلی خوشگلی و نازی   بابایی همیشه شاد وخندان یاش ...
6 دی 1390