خاطرات مختلف
سلام گلی من
به حدی خانم شدی که شعر (عروسک قشنگ من ) رو با هم و با کمی کمک من می خونی
دائما در فکر رفتنم به مدرسه ای
تازه یادم افتاده که بچه بودی به دوچرخه ات می گفتی جی جی
چند روز از من پر سیدی مامان آبجی و داداش من کجان ؟
وقتی از حمام می یای برای اینکه بگذاری موهاتو خشک کنم مجبورم یه عروسک با روژ و ... بهت بدم اونو آرایش کنی تا حواست پرت بشه
با بابایی می ری پارک و سوار چرخ و فلک می شی حسابی انرژی تخلیه می کنی و می یای خونه
هر روز تو روزهای ماه رمضان با بابایی می ری نان می خری و می گی می ریم تو تونل
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی