هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

دختر نازم هلا

هلا خانم big شده

سلام خانم گلی چند روز پیش عکس همه رو تو دفتر نقاشیت کشیده بودی و خیلی دید جالبی نسبت به همه داری عالی بود اجاج : لباس (ر) هم نمی گی  
27 شهريور 1391

هلا خانم big شده

سلام خانم گلی چند روز پیش عکس همه رو تو دفتر نقاشیت کشیده بودی و خیلی دید جالبی نسبت به همه داری عالی بود اجاج : لباس (ر) هم نمی گی  
27 شهريور 1391

رفتیم دریا (دیا)

مامان جان 3 روز من و شما و بابایی با هم رفتیم شمال محمود آباد حسابی به شما خوش گذشت صبح که چشمت رو باز می کردی با بابایی می رفتی دریا تا ظهر و بعد از ظهر هم به همین صورت و واقعا بهت خوش گذشت همه ازت عکس می گرفتن با اون مایو قشنگت و همه ازت عکس می گرفتن و تمام دایی ها(پسر جوانهای اطراف ساحل )با هات بازی می کردن و خیلی نترس میدویدی توی دریا و دهنت رو به زور می بستی که آب تو دهانت نره عزیزم برایت عکس هم می زارم تو وبت دوستت دارم یه عالمه
6 شهريور 1391

هلا و بهرخ و فوتبال

هلاجان سلام عزیزم یه روز به بهرخ گفتی خیلی( بی مقدمه )  تو دختر خاله منی ؟ که جیغ همه بالا رفت . بهرخ بهت یاد داده می گی مهنی : مهدوی کیا  
6 شهريور 1391

خاطرات مختلف

سلام گلی من به حدی خانم شدی که شعر (عروسک قشنگ من ) رو با هم و با کمی کمک من می خونی دائما در فکر رفتنم به مدرسه ای تازه یادم افتاده که بچه بودی به دوچرخه ات می گفتی جی جی چند روز از من پر سیدی مامان آبجی و داداش من کجان ؟ وقتی از حمام می یای برای اینکه بگذاری موهاتو خشک کنم مجبورم یه عروسک با روژ و ... بهت بدم اونو آرایش کنی تا حواست پرت بشه با بابایی می ری پارک و سوار چرخ و فلک می شی حسابی انرژی تخلیه می کنی و می یای خونه هر روز تو روزهای ماه رمضان با بابایی می ری نان می خری و می گی می ریم تو تونل  
11 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام خانوم خانوما که دیگه واقعا بزرگ شدی یه حرفهایی می زنی که واقعا همه تعجب می کنن دیروز رفته بودیم خونه خاله ، خاله اینات وسایل جدید خریده بودند بدون اینکه هنوز کسی چیزی بگه گفتی : بهرخ مبارکتون باشه و همچین قسمتها و دکمه هایش را بررسی می کردی عزیزم دوستت دارم گل بادومم
4 مرداد 1391